کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

هدیه آسمانی

ماموریت کاشان

برای اولین با ر اول آبان  من مجبور شدم یک شب تنهات بزارم و برم ماموریت کاشان واسه بازدید از کارخانه باریج اسانس خیلی اذیت شدم دلم واست تنگ شده بود مخصوصا شب موقع خوای شیر تو سینهام جمع شده بود و دور از تو یکم تب کردم و با وجو اینکه تو نبودی بازمنتونستم بخوابم دایی محمت چنئد تا mms ازت فرستائد واسنم که تو بازی می کردی ولی دلم آروم نبود به دوستم صدیقه گفتم که شب بمونه پیش مامان اینا تا اگه تو نصف شب شیر خواستی بهت بده که اذیت نشی و اعصابت خراب نشه اونم موند و تو حسابی کلافه کرده بودیش آنقدر که شیر خورده بودی شب . شب بعد که من اومدم از راه که رسیدم از پائین پله ها صدای منو که شنیدی همچین ذوق کردی و بعد نیم ساعت شیر خوردی و خوابیدی ا...
9 آبان 1390

مامانی

سلام دختر گلم چند وقته که نتونستم برات چیزی بنویسم آخه کارم تو اداره زیاد شده و مشغول انجام یک کار تحقیقاتی در زمینه ماهی هستم ولی امروز یکم وقتم آزاده و دلم می خواهد بهت بگم که حساب یشیرین شدی و کارهای جالبی می کنی هر ذوز که میگذره من بیشتر به وجودت افتخار می کنم و واقعا تو رو یک هدیه آسمانی از طرف خدا واسه خودم میدونم دیروز وقتی اومدم خونه پرستارت(خاله مریم)ازت پرسید مامان فرحناز مامانه کیه تو هم محکم به سینهات زدی و گفتی من الهی بمیرم واست عشقم خیلی خیلی دوست دارم .همه کارات از کتاب خوندن نقاشی کردن راه رفتن کالسکه راه بردن و...یک جور خاصی واسم جذابه امیدوارم تو همه مراحل زندگیت خدا همراهت باشه و موفق باشی عزیز دلم
9 آبان 1390
1